دل های راهی، تن های باقی| ماجرای شمری مشک به دوش
به گزارش خبرگزاری رسا، دست های کوچک، سیاه شده و خاکیش بدون توقف به جلو و عقب حرکت می کنند. با آن موهای خرمایی به هم ریخته گوشه جاده چمپاتمه زده و تند و تند کفش ها را تمیز می کند. محمود اهل کار هست اما کودک کار نیست. سرش را بلند هم نمی کند حتی وقتی صدا ممتد شات دوربین را می شنود. دوستش به عربی به او می گوید دارند از تو عکس می گیرند و او بی تفاوت پاسخ می دهد: بگذارند بگیرند.
اجازه که بگیری تا همصحبتش شوی بدون اینکه زحمت نگاه کردن به تو را به خودش بدهد، درخواستت را رد می کند. تنها با گفتن یک کلمه، «نه!»
به حرف آوردنش کار خیلی سختی نیست. کافی است به او بگویی که چقدر فرز هست و در ادامه از او بپرسی چندمین سال است که در مرز شلمچه خادمی می کند؟ به اینجای سخن که می رسی، باد به غبغب می اندازد و می گوید: «دومین سال است. پارسال با بردارم می آمدم.»
محمود محسنی اهل روستای سوره از روستاهای مسیر شلمچه است. از روستاهای نزدیک خیلی ها از هر گروه سنی مختلف در ایام اربعین به شلمچه می آیند تا اگر کاری از دستشان برآید انجام دهند و سهیم ثواب خادمان مرز شلمچه باشند. محمود ۱۰ ساله هم یکی از همین هاست، آمده تا کفش ها را پاک کند. ماموریتش گرفتن خاک کفش ها با فرچه و دادن به کنار دستی اش است تا آنها را واکس بزند.
محمود می گوید: اگر مدرسه اش تام صبح باشد صبح ها می آید و اگر بعد از ظهری باشد، صبح می آید و تا ظهر می ماند.
بی قدم با یه علم
اینجا اما صبح و ظهر و شب فرقی نمی کند؛ همیشه هوا بوی دود می دهد. دود کنده هایی که روی منتقل ها شعله می کشند و ذغالی می شوند برای دم کردن جای دودی و قهوه و دیگر کبابی ها. در این میان اما برخی چوب ها هیچ وقت نمی سوزند و باید ایستاده بمانند. چوبی اگر خوش شانس باشند، می شوند دسته علم. دست های صاحب علم اما برعکس دست های محمود باید در طول مدت بی حرکت اما قوی باشند. شهاب هم ریز نقش نیست، جثه پری دارد که متناسب با توان بدنیش وظیفه اش نگه داشتن علم بزرگ و قرمز رنگی است که قرار است در مسیر زائران به اهتزار درآید.
از آنجایی با شهاب است که علم ایستاده بماند و بر زمین نیفتاد، بقیه ماجرا را هم باد کامل می کند. شهاب یکی از خادمان نوجوان موکب عاشقان سید الشهدا در موقعیت خرمشهر است و آن طور که می گوید هر سال همین موقع به شلمچه می آید و علم را نگه می دارد.
شهاب از حال و هوای اربعین امسال می گوید از اینکه تنها دلیل حضورش خدمت به امام حسین(ع) است. او می گوید: «قبلا کربلا رفته ام چند سال خادمی کردم امسال هم آمدم که خادمی کنم». از نظر او رفتن و ماندن یکی است اگر دلت راهی باشد.
زیر سایه قرآن
کمی جلوتر هم فضا همین است، در میان انبوه جمعیت و در کنار موکب فاطمیون، دو جوان روی چهارپایه ایستاده و ریسمانی را از دو سوی گرفته اند. طنابی با تزئینی های رنگی از جنس پشم. میانه این طناب دستمال سبزیست که درونش قرآنی پیچده شده است.
این ریسمان اکنون طاق است و دو جوان پایه تا زائران را با تبرک به قرآن راهی کنند. هر کسی هم که می خواهد از زیر این طاق رنگی بگذرد باید کمی روی پنجه بالا برود، قرآن را ببوسد و به راهش ادامه دهد.
احمد جوان افغانستانی ساکن ایران که دست چپ جاده ایستاده است، می گوید :« از دلیجان، از کاشان، از اصفهان از همه جا آمده اند»»
اینقدر غرق ماموریت محوله است که زیاد دل به حرف زدن نمی دهد. نگران نگاه ریسمان می کند که مبادا خط تراز فرضی کج شود. همنقدری می گوید که اینجا ایستاده تا زائران از زیر قرآن رد شوند و جالب اینکه هیچ خاطره ای از مدت حضورش به خاطر ندارد و این شاید جوابی باشد برای پایان یک گپ و گفت بی موقع.
شمری با مشک
همین حوالی تلاقی آب و آتش به چشم می خورد، کنار کنده های گر گرفته و گلاب پاش های سیار، اینقدر در مسیر آب هست چه در تانکر چه در بطری که دلت آب آرزو نمی کند اما گاهی مشکی به تو یادآوری می کند که راهی کدام وادی هستی. نذر حسین هم همین است که با لباس سبز تعزیه و مشک آب به یاد لب های تشنه، ساقی تشنه لبان باشد.
اهوازی است و سال اولی است که ساقی می شود. می گوید دو سال پیش زائر بوده اما سال گذشته به خاطر سربازی از رفتن به زیارت اربعین بازماند و حسرتش بر دلش ماند. امسال که زیارت اربعین برای مشمولان هم آزاد اعلام شد آمده تا پس از سه روز خادمی در کشور راهی مسیر عشق شود. می گوید: «نذر کردم با همین لباس پای پیاده از نجف به کربلا به مردم آب بدهم».
ایده اش آنی به ذهنش رسید. می گوید: «نمی دانم چه شد. گاهی یک چیزی، یک هویی ته دلت می آید و تو دست به کار می شوی. نمی توانم توضیح بدهم، نمی توانم شرحش بدهم»
قرار نبود لباس سبز بپوشد و قبلا هم نپوشیده بود. برای اینکه در تعزیه ها همیشه نقش شمر را داشت. می گوید لباس ها عاریت است و حتی مشک.
آن طور که می گوید خیلی ها از لباسش تبرک می خواهند و از او التماس دعا اما ماجرای او و لباس سبز و مشک و کاسه فلزی ماجرای نذری است که دیگر از رفتن بازنماند. «این لباس را نذر کردم تا هر سال بتوانم بروم. این لباس من نیست اما شاید سال دیگر یکی دوختم».
دل های راهی
حسن به ماندن اعتقادی ندارد، می گوید رفتن کجا و ماندن کجا به خصوص برای کسی که تجربه زیارت را داشته و عشقش در دلش ایجاد شده، مثل این است که او را از عشقش جدا کنند. او معتقد است درست است خادمی اجر دارد اما باید نوبتی باشد تا خادمان همه بتوانند زائر حسینی شوند. واقعیت این است که خودم اینجا مانده ام ولی دلم در بین الحرمین سیر می کند.
همه اما مثل حس خوش اقبال نیستند. علیرضا در سن ۲۶ سالگی هنوز نتوانسته زائر بارگاه حسین بن علی(ع) باشد و این را با سوز دل روی بنری نوشته است. بنری که در طول روز آن را پای برهنه نگه می دارد تا زائران آن را بخوانند. بنری که روی آن نوشته شده است« قسمت ما که نشد برای ما هم دعا کنید».
علیرضا می گوید: «برای التماس دعا ایستاده ام آخر من نرفتم می خواهم برای ما هم دعا کنند».
از یاسوج آمده تا خادمی کند. سال دومی است که اینکار را می کند و آن طور که می گوید در هر دو سال کاری تقریبا یکسان انجام می داده است.
علیرضا از صبح تا ظهر با بنرش یکجا ثابت می ایستاد ظهر که می شود و هوا گرم تر به سراغ کارهای دیگر می رود. گاهی شربت به دست زوار می دهد، گاهی کفششان را واکس می زند و گاهی نظافت می کند.
دلش زیارت می خواهد. سرش را پایین می اندازد، تن صدایش را قدری پایین می آورد و می گوید: «امسال دومین سالی است که آمده ام برای خادمی (صداش باز هم کمتر و بم تر می شود) اما نطلبید».
در مرز شلمچه حدود ۴۵۰ موکب خدمات رسان برپا شده است که بنا به گفته عبدالامیر تابنده رئیس ستاد عتبات عالیات خرمشهر، در این مواکب ۱۲هزار خادم مشغول به خدمات دهی به زائران هستند و سه هزار و ۶۰۰ خادم در ۶ موکب از اتباع غیرایرانی هستند. بنا به پیش بینی ها برخی از این مواکب جمعه کار خود را در مرز شلمچه پایان می دهند تا در فرصت کوتاه باقی مانده تا روز اربعین در صف زائران اباعبدالله(ع) باشند و چند موکب در این مواقع جایگزین این مواکب برای زمان بازگشت زوار خواهند بود هرچند طبق گفته تابنده تا کنون هیچ موکبی در شلمچه اعلام جمع آوری نکرده است.